سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از خداوند دانش سودمند بخواهید و ازدانشی که بهره نمی دهد به خدا پناه ببرید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
از ملک تا ملکوت
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» عهدی دیگر میان من و تو

سالی دیگر از پس چرخش چرخ گردون سپهر سپری شد و باز من ماندم و یک سال گناه و بی وفایی؛ یک سال بدقولی و بی مهری؛ ای خدای من! دوباره آخر سال شد و واگویه های من برای تو آغاز. حرف هایی که سراسر همه شرمندگی است و پشیمانی. یک سال پیش با تو عهد بستم که فقط با تو باشم و وجودم را از غیر تو خالی کنم. اما، اما، با همه بودم به غیر از تو. تو به من گفتی قبل از امضای عهدنامه بنویس که از شیطان دوری می کنی و من به جای یک بار هفت بار نوشتم که از شیطان دوری می کنم اما... خودت می دانی چه شد... حالا من ماندم و یک دنیا خسارت. من اعتراف می کنم که به نفسم ظلم کردم و به خودم و به تو. ولی تو مثل همیشه قاضی با انصافی باش و بگذار من، این متهم اعتراف نامه ام را برایت بخوانم...

به نام خودت خدای خوب من

سلام، به تو سلام می دهم و با تو سخن می گویم، اما چگونه با تو حرف بزنم؟ در حالی که به گفته هایت پشت کرده ام؟ چگونه در اقیانوس عشقت غوطه خورم در حالی که در قلب کویرم؟ چگونه شمیم با تو بودن را استشمام کنم در حالی که در مزبله مادیات جان می سپارم؟ من با تو چه بگویم؟ چه دارم که بگویم؟ حال قلبم در کلام نمی گنجد، و در وصف نمی آید، سخن از بیان درونم عاجز است. دلم شهپر عشق درآورد و قاف تا قاف جهان را گشت ولی دلپذیر تر از قله قاف تو جایی نیافت.

تو ای پرواز پروازم! تو ای اوج نیازم! تو ای پای رفتنم! تو ای دلیل بودنم! تو ای کلام گفتارم! تو ای منظر دیدارم! تو ای همه هستی ام! تو ای شراب مستی ام!

من اسیر در زمینم، خشکیده در جایم، نیستم، گنگم، نابینا و ناهوشیارم! دل، رفت و دید و عاشق شد، اما تن نمی رود، می رنجاند، می آزارد. خدایا! یاری ام کن.

معشوقا! عطشان عشقه عشقت بر شجره وجودم غوغا می کند، سیرابش کن.

خدایا! جاودان آتشبان آتش عشقت در وجودم باش، ضجه عاجزانه ام را بشنو و روحم را، که از فرط خستگی از انتظار دیدارت، سر به دیوار تن می کوبد، عروج، مژده ده. مرا دریاب در منتهای فقر فضایل، مرا دریاب در انتهای کوچه های تنگ رذایل. مرا دریاب در اعماق گندآب بی تو بودن و بیاموز به من سبز بودن را، به من بیاموز جوانه زدن را.

خدای من! مرا دریاب در میان گردباد دلبستگیها که می شکند ساقه وجودم را، وجودی که هزار غنچه عشق دارد، هزار غنچه عشق. مرا دریاب قبل از شکستن، پیش از آنکه در سیاهی همچون یلدای گناهان محو شوم.

این صدای من است عاشقانه ترین صدایی که می خواند! صمیمانه ترین سخن ها را در دوستی ات، که بسی کمتر از دل است، می گویم از دست رفتن را برای به دست آوردنت با تمام وجود استقبال می کنم و شادمان از مهر تو در سینه ام، به دنیا می خندم. تو بگو چگونه سپاس گویم نعمات  بی دریغت را، که بر من فرو ریخته ای! آه! زبانی نیست، عملی نیست، تحفه ای نیست در سپاس این همه بخشایش. این اشک های بی حساب، قصری از آینه خواهند شد نمایانگر تو در آسمان، برای عاشق ترین نادان! نادان ترین عاشق! ای تواناترین عشق! توانی ده بسیار، در گذشتن از بندگانت که می توانی،و مهربانی ای سرشار، بی کران، عظیم، بی نظیر، پاک، خالص چنان خودت. یاری کن زندگی را، نه آن گونه که هست، بلکه همان گونه که باید باشد، باور کنم.

پاکترینم! به صداقت احساسم سوگند به پاکی خودت، دوستت دارم. ای تو در امروز و فردای من! به خلوص کلامت سوگند، این عشق سرشار را تو در سینه ام نهاده ای. شریفا! کار من به کارگیری تشبیه و استعاره نیست و مهارتی هم در نگارش ندارم. نمی دانم چه می گویم تنها از گرمی خوب نگاهت حرفهایی می گویم که نشان دوستی بی حد من است.  اما نه، نیست!

بگذار بارانت را بر خود احساس کنم آه، ای بارش مکرر نور!

بگذار به یقین در دوستی ات برسم و رود زیبایی شوم که از میان سبزه زاران به آرامی و طنازی و دلپذیری و رعنایی راه رسیدن به دریا را عاشقانه می پوید و شاید در انتظار رسیدن نیست که، شوق رفتن و در راه بودن، خود، شعفی عاشقانه است. باید از تار و پودهای خوب بودن بگریزم و خوبی را چنان که تو خواهانی زنده گردانم. آه، ای عزیزم! من در تو روییده ام، از تو نور و آب و خاک و استعداد رویش گرفته ام، سبز شده ام، گل کرده ام و از باغچه عشق تو هیچ دست هرزی جدایم نتواند کرد و اگر اندکی جدایی باشد دوباره رویشی سریع می آغازم. چه، من گیاهی خودرو هستم، پس لذت بالیدن را به من بچشان.

خدایا این اعتراف نامه من نبود چه این عهدنامه ای بود که می دانم که می دانی حرف های من نیست این حرف ها از ذهن ناتوان و کلام قاصر من برنمی آید هر چه گفتم فقط التفاتی است از جانب خودت. این کلمات از آن تو بود که بر زبانم جاری کردی. خدای خوب من! نه ، نه بگذار بگویم خدای پوشاننده عیبهای من! پرده بر اعتراف نامه پر گناه و عصیان من کشیدی تا مرا حتی پیش فرشتگانت در عرش شرمنده نکنی حتی نخواستی من پیش خودت شرمنده شوم. قبول ... این عهدنامه را با همه وجود می پذیرم و آن را امضا می کنم اما این بار با مرواریدهای پرورده در صدف جان که می لغزند بر کویر احساس و قطره قطره می پیوندند به تو. دوستت دارم ای خدای مهربان من. تو مثل همیشه بهترینی مرا هم چون خود کن برای همیشه برای یک عمر...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رها ملکوت ( چهارشنبه 85/1/2 :: ساعت 11:35 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عهدی دیگر میان من و تو

>> بازدید امروز: 1
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 2187
» درباره من

از ملک تا ملکوت
رها ملکوت
بالا بلند عشوه گر نقش باز من... کوتاه کرد قصه زهد دراز من...

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب